مریم ها از نرگس ها عاشق ترند؟
” مریم ها از نرگس ها عاشق ترند
این را از گونه های رنگ گرفته یشان فهمیدم … “
” مریم “نجابت است و وقار ، طراوت است و حیا .” مریم ” ها از” نسترن ها ” و “شب بو ” ها ، شب بو ترند . عطر خاص و منحصر به فرد و دل انگیز شان مدهوش کننده تر از ” نرگس “هاست .” مریم ” دوشیزه ایست با لباس سپید و بلند عروسی که با دلبری آماده ی رفتن به دنبال بخت است ، عطر زده و آراسته .
“مریم ” تا به بلوغ نرسد گل نمیدهد ، همین امر باعث میشود تا رشد تدریجی هر گل را ببینیم . به ظاهر همه ی “مریم ” ها شبیه هم اند و عطر شان یکی ست اما تنها عاشقان این گل میدانند که غنچه ها ی ” مریم ” عطر بیشتری دارند و شکل گل و گلبرگ هایش متفاوتند .
سپیدی “مریم ” یک سپیدی خاص و تک است ! نه سفید یخچالی ، نه سفید گچی . نه برفی و نه صدفی . رنگ صورتی روی غنچه ها و گل های “مریم ” انگار از روی شرم و حیا و خجالت است بسیار ملایم اما دلنشین و زیبا . موشکافی همه ی راز و رمز آفرینش این گل و مقایسه ی آن با تم داستان “برای مریم ” و انتخاب نام برازنده ی “مریم ” از بین تمام گل ها و نام های دنیا برای شخصیت های اصلی و نام رمان ، یکبار دیگر خبر از ذکاوت و هوش سرشار و خلاق نویسنده دارد. مثل همیشه هماهنگی بین نام ها و شخصیت ها و موضوع رمان حیرت آور است .
” مائده فلاح ” در ششمین اثر خود با انتخاب سبک ی متفاوت تر با نوشته های قبلی اش ، ابتکار و نوآوری را در ذهن خود و مخاطب پرورش میدهد . نویسنده این بار دست به قلم شده تا سبکی را تجربه کند که شاید ریسک باشد اما حرفه ای شدن انگار از اهداف والایش است و این ریسکها را با تمام سختی ها به جان خریده و ۳ داستان را در قالب یک رمان و به موازات هم ، رقم زده است .
۳ ” مریم ” از ۳ نسل متفاوت ،۳ داستان در شرایط متفاوت جوی حاکم بر دوران ها .
روایت عشق در سالهایی دورکه مخاطب برای درک درستی صحنه ها و فضا ها باید سری به فیلم و سریال ها و کتاب های آن دوران بزند ، ولی توانایی نویسنده در فضا سازی ها سبب میشود تا مخاطب براحتی خود را در فضای داستان و در گوشه و کنار ذهن شخصیت ها ببیند .
پس از انتخاب نام بجا و مناسب برای شخصیت ها و رمان ، توانمندی در فضا سازی را میتوان یکی دیگر از ویژگی های قلم نویسنده و نقاط قوت در آثارش بر شمرد . گویش ها ، زبان محلی، پوشش ها و تفسیر جزء به جزء فضای موجود در جامعه و داستان به خواننده کمک میکند تا مشکلی برای همزاد پنداری نداشته باشد . از نکته های ظریفی که دقت شده تا از قلم نیافتند، پوشش های هر دوره است. دست بافته های محلی، لباس سربازان، چموش و گالش های پلاستیکی، پالتوی بلند، دامن های رنگارنگ. اینکه زادگاه نویسنده خطه ی سر سبز و زیبای شمال هست هم میتواند امتیازی باشد برای فضا سازی بهتر صحنه های شهر و روستای شمال کشور ، ولی انصافاً نمیتوان تلاش و زحمات نویسنده را هم نادیده گرفت . جاده ویلا ، طراوت جنگل ، فضای هتل نارنج و خانه ی عیسی خان را میتوان با تمام وجود حس کرد . عطر خوش بهار نارنج ، بوی خوش پوست پرتقال روی بخاری و اسانس عطر دل انگیز سلمان خان که کمی هم بوی چوب میدهد ، را میتوان حس کرد و مشعوف شد . حس سردی برف روی ایوان و یخی آن که از دمپایی مادر به پای ماری میرسد یا صدای گوش خراش کلاغ بد خبر که تنها یادآور فضای های سردی همچون قبرستان است ، تن خواننده را هم سرد ، و به لرز میاندازد . این انتقال حس ها که در هر ۳ داستان به وفور دیده میشود و خواننده را درگیر میکند ، نشان از درستی کار نویسنده دارد .
شخصیت سازی و تیپ کارکتر ها بسیار پرقدرت بوده و باعث جذابیت داستان ها شده است . “سلمان ” که به تعریف نامش “سالم و مبرا از عیب و نقص ” است را از طرز پوشش ، اسب ش و تعریف های عفت و بهار شناخته ایم و همچنین تک جمله ی بیاد ماندنی اش “جنگل السلطنه ” !
“فرهاد ” ی که با ماشین از روی پل میگذرد و وارد جاده ویلا میشود و سپس مریم را ” گل مریم ” میخواند و از گلگونی گونه های مرمر میگوید .
درخت نارنج و شکوفه هایش و هتل های شمال هم یادواره ی حضور ” امید ” ی هستند که از وسط مدعیان آزادی ، آرزوی آزادی دارد .
دیسیپلین اشرافی و جنتلمنانه ی ” امید ” و “سلمان ” بسیار هویدا ست اما ” فرهاد ” شاید بواسطه ی عشق ” گل مریم ” و سختی هایی که دیده و گذرانده و همچنین درگیری هایش با عمو های مرمر ، شخصیت متفاوت تر دارد . شاید هم ” فرهاد ” آماده میشود تا کوهی را جابجا کند .
در کل همه ی شخصیت و تیپ سازی های کاراکتر های اصلی، فرعی یا سیاهی لشگر ها در هر ۳ داستان ، در درجه ی عالی قرار دارند . از علی دریایی و حاج احمد و عمو های عصبی ی داستان مرمر گرفته تا زن عمو عفت و بهار و آقاجان داستان مریم جنگلی و عمه بهنوش خرافاتی و همایون و امیر و آذر داستان ماری ، همه بسیار زیبا صورت گرفته اند .
پلات ها به دقت و ظرافت در پی هم ردیف شده اند . صدای امواج دریا, شعر خوانی پروانه، آواز خوانی علی دریایی و باغبان هتل نارنج چه گوش نواز میشوند و پس زمینه ی طرح داستان.
جملات و واژه های زیبایی که احساسات هر انسانی را بر میانگیزند : ” این سیاه را میشستیم و آن سیاه را به تن میکردیم و چشم میدوختیم به آسمان و منتظر میماندیم تا آفتاب بالا بیاید و پیراهن مان را خشک کند ” ، ” چطور میشود کسی در سرزمین مادری خودش میان برف های آشنا با جان و تنش سردش بشود و بمیرد؟ میرزا نه از برف و کوههای هزار بار دیده بلکه از غریبگی یخ زده بود ” .
داستان نه کش میآید تا کلافه کننده باشد، نه خیلی سرسری از موضوع آن ها گذر میشود . نویسنده از ابتدای فصل اول تمام آموخته های داستان نویسی را یک به یک بکار میگیرد و به بهترین شکل، داستانی خوب و خواندنی را قلم میزند. داستانی که واقعی و حقیقی میباشد و ذهن خلاق نویسنده به آن جلا داده است .
اى گل بوياى “مريم ” چيستى
راوى دلجو پيام كيستى؟
عاشقم بر بوى مستى زاى تو
چون تو با عشق آشنا كم نيستى
از كجا آورده اى پيغام عشق
نام تو آرد به يادم نام عشق
” عبدالعلی ادیب برومند ”
پیرنگ رمان زیادی بعید و دور از ذهن و انتظار نیست . عاشقانه هایی با حاشیه ای از تلاش برای رسیدن به هدف ، برای رسیدن به ایرانی آزاد . در هر ۳ داستان که در ۳ برهه ی زمانی رخ میدهد جو حاکم بر جامعه و کشور و همچنین فرهنگ ها به خوبی بیان شده است .حاشیه هایی که بسیار زیاد از رسانه ها دیده و شنیده ایم ولی وقتی با قلمی تاثیر گذار و عاشقانه مطرح میشود طبیعی ست بیشتر به دل مینشیند . از زمان سردار جنگل، جنگ ها و خیانت ها، از زمان مجاهدین و عملیات هایی که برای مردم ولی علیه مردم بود و توبه هایی که باعث برگشت افراد به زندگی میشد. زندگی که بقول کیارستمی : ” تنها چیزیست که داریم ” و با همه پوچی از آن لبریزیم. از زمان جبهه ملی ایران و مبارزان آن دوره که پر بود از روشنفکرانی که درگیر احزاب و گروه ها ، تلاش میکردند برای آزادی . شخصیت هایی مانند ” نادر ابراهیمی ” ، ” محمود دولت آبادی ” و ” عبدالعلی ادیب برومند ” شاعر، نویسنده ، روزنامهنگار و وکیل دادگستری و رییس هیئت رهبری و شورای مرکزی جبهه ملی ایران . زمانی که برخی نویسندگان و روشنفکران و مبارزان به انزوایی خود خواسته میروند .
شاید حواشی سیاسی داستان ها برای مخاطب زیاد مهم نباشد اما از انگیزه ها و بافت های داستان هستند و دلیل خردمندی و سواد نویسنده . اضافه کردن حوادث تاریخی به رمان را میتوان نقطه عطف داستان برشمرد. قیام میرزا کوچک خان جنگلی و وقایع زمان خود که با شرح جزییات به آن پرداخته میشود. نتراشیدن موی سر و ریش که از همان ابتدا در میان جنگلیها رواج داشته، سالهای کم باری محصول و شالیزار ها و راهزنی های متداول در مسیر آبادی ها و در پایان تراژدی مرگ دلخراش جنگلی ها و میرزا کوچک خان همه از جزییات ی هستند که نویسنده با بیان آن ها زمان و مکان داستان را حیات بخشیده.
نویسنده عامه پسند مینویسد. زیبا ، جذاب و دلنشین . طوری مینویسد تا هر مخاطبی که تمایل داشت به جستجو و ارتقاء سطح دانش ش ، به تاریخ و مسائل مربوط به کشورش بپردازد و هر مخاطب ی هم که تنها خواندن عاشقانه ها را مشتاق بود حوصله اش از کش آمدن ها سر نرود. ولی با خواندن رمان حس آزادی خواهی و استقلال طلبی و حس وطن خواهی در همه ی مخاطبین و خواننده های آن تقویت و بیشتر میشود ، و این نکته ایست از قلم تاثیر گذار نویسنده .
” برای مریم ” را نمیتوان اثری عادی دانست برای نویسنده ای با این سن کم . کسی که توانسته ۳ شخصیت را همزمان خلق کند ، شبیه هم اما متفاوت از یکدیگر حتماً از استعداد وافر و پشتکاری مثال زدنی برخوردار است . ” نرگس ” شوریدگی عاشق ایست که یکرنگی میخواهد برای معشوق . “نرگس ” که نماد عشقی یک طرفه بود آن همه ” کنار نرگس ها جا ماند ی ” را عاشقانه و شاعرانه کرد ، از ” مریم ” ی که نماد پاکی و عشق است چه انتظاری میتوان داشت ؟!
فراز و فرود داستان زیاد است . از داستان برادرانی که عازم جنگل میشوند تا در رکاب میرزا کوچک خان جنگلی باشند و خاستگاری از مریم تا دستگیری داماد بر سرسفره عقد و دستگیری فرهاد و اعتراف به کار نکرده. داستان رشادت ها، شهامت ها و شجاعت ها. داستان شهدای شالیزار ها در راه وطن پرستی و چه زیبا گره های داستان یکی پس از دیگری باز میشوند.
“دستهای ما فقط مشت میشوند، اما به هوا نمیروند!”
دلم میخواست در دنبالهی ” ما دایمالشکیم” جملهای دیگر اضافه کنم:” ما وسط بهشت هم که باشیم، جهنم را بیشتر باور داریم.”
“رهسپار _ شنبه ۳ بهمن ماه ۱۳۵۴_ شماره ۱۹۸_ ۱۵ ریال”
زیباست این همه بروز نویسی و بروز سوال پرسیدن ها . همان دو جمله ای که نویسنده با گیومه تکرار کرده است ” دست های مشت شده ” و ” دائم الشک ” ی . احتمالا در باز نویسی این مقاله سر تیتر و با قلمی متفاوت بزرگ میشوند و در متن خودنمایی خواهند کرد .
آیا سری هست که دوباره شور نوشتن در خود داشته باشد ؟ نویسنده ی مقاله ی ” نارنج هایی که کرم زده اند ” سال ۵۴ ، در سال ۷۴ باید مدال بگیرد . آیا کسی هست که این سر را ببوسد و تاج گل ی از شکوفه های بهارنارنج را بر رویش بگذارد ؟
نویسنده ی برای مریم سال بسیار مهمی را برای ببار نشستن نارنج ها انتخاب کرده است . بهار میآید و نارنج ها پر از شکوفه هایی میشوند که روزی نجواهای عاشقانه ای را در گوش خود شنیده و با چشم خود دیده اند اما آیا عاشقی هست تا دوباره لبخند معشوق را ببیند ؟
سال ۷۴ آبستن بسیاری از اتفاقات و وقایع مهمی بود در تاریخ ایران پس از انقلاب . سال های همه با هم جهاد سازندگی به بار نشسته بود . سال تغییر و تحول کشور در عرصه ی فرهنگی و تحولات سیاسی بود . سال اوج خودنمایی تشکل های سیاسی .
در حالی که مردم عادی خیابان مولوی را با اتوبوس های دو طبقه طی میکردند و صدای سرفه و خس خس سینه ی دود آلود خیابان ها را میشنیدند ، سلطان روغن دستگیر ولی قبل اجرای حکم متواری میشود . دلار ۴ برابر و با قیمت آزاد ۴۰۳ تومانی به بازار میرسد . سال جهش بزرگ تورم . سالی که روز بروز افزایش قیمت و عدم ثبات اقتصادی کشور نفسگیر میشود ، حکم اعدام یک تروریست اقتصادی ” فاضل خداداد متهم ردیف اول اختلاس ۱۲۳ میلیارد تومانی ” به اجرا در میآید .
ممنوعیت استفاده از ویدئو برداشته شد و تلوزیون های رنگی ۲۱ اینچ با قابلیت تصویر در تصویر سر از منازل درآوردند و مردم شبکه های ۴ و ۵ را در قاب تصویر تلوزیون های جدید میدید ند .
سال رفع محدودیت از فعالیت سینماگران بازمانده از طاغوت که مدیران دهه ی ۶۰ دوستشان نداشتند . صدور مجوز کارگردانی برای ایرج قادری که بعد از فیلم تاراج یک دهه خانه نشینی را تجربه کرد و با کمک صدر عاملی ، سعید مطلبی ، فریدون جیرانی ، فرج حیدری و … فیلم ” میخواهم زنده بمانم ” را از یک زندگی واقعی کارگردانی و به تصویر کشید . فیلمی که یکی از منتقدان با نوشتن یک جمله حجت را تمام میکند :” این خوش ساخت ترین فیلم فارسی تاریخ سینما ی ایران است .”
باز هم فضا برای عرضه اندام دانشجویان در هر زمینه ای باز میشود ، جامعه به سمت دانشجو و تحصیلکرده سالاری میرود ، ازدواج های دانشجویی بواسطه ی الگو گیری از سریال های درپناه تو و روزگار جوانی زیاد میشود .
نویسنده ی مقاله ی ” نارنج هایی که کرم زده اند ” حالا باید ظهور کند تا شاید دستهایی مرحم شوند بروی زخم هایش . حالا که هنرمندان را ارج می نهند . دانشجویان محبوبند . حالا که روزنامه های زیادی با دیدگاههای سیاسی مختلف پا به عرصه گذاشته اند . حالا که با نارنج های کرم زده برخورد میشود . تحولاتی که جامعه را متحول کرده و جسارت هایی که آشکار تر شده اند.
ایران کشوریست همیشه آبستن که گاهی فرزندان معلول و ناقص بدنیا میآورد ، اما اگر به همین فرزندان معلول هم بیشتر توجه شود آهنگسازی قابل خواهند شد . و این نویسندگان و روزنامهنگاران انند که جسارت بخرج میدهند و مینویسند تا یادآوری کنند یا پیشگیری .
ابتدا ی مقاله ی ” نارنج هایی که کرم زده اند ” بحثی دارد سوا از مبحث و هدف مقاله اما شاید نویسنده با احساسی کردن متن یا تشبیه سازی عاشقانه میخواهد مخاطب را برای خواندن ادامه ی مطلب مشتاق کند . مقاله نویسان و روزنامهنگاران دلسوز و وطن دوست مصداق این مثل اند ” خواب پاسبان چراغ دزد است . ” اگر نباشند دزدان آفت جامعه میشوند و باید درخت ها را از ریشه کند .
اما “مریم ” ها سازگارند و در بیشتر فصول سال گل میدهند و صداقت ، نجابت و پاکی در عشق را به ارمغان میآورند . ” برای مریم ” داستان پختگی و بالغ شدن است. داستان جدا شدن هاست. جدا شدن از وطن، امنیت، خانواده و عشق. داستان دخترانی ست که از رنگ های شاد رنگینکمانی به رنگ سیاه میرسند و دیگر موهای بلند و چشم بستن و آرزو کردن را از یاد میبرند.
” برای مریم ” داستان زنانی با شخصیت و هویت سطح بالا ، سخت کوش و تاثیرگذار در خانه ، خانواده و جامعه است .
شخصیت والای زن در چند نسل متفاوت است اما همگی بزیبایی شخصیت های زنان ایرانی را نشان میدهند. از مریم ها و مادربزرگ ماری و عمه بهنوش خرافاتی گرفته تا زن عمو عفت و مادر مرمر . همگی بخوبی شخصیت پردازی شده اند. زنانی که در عصر کنونی و با وجود تحصیلات و خانواده های سرشناس هنوز دست از خرافات نکشیده اند و هزینه ی گزافی را خرج جادو و دعا و طلسم ها میکنند. یا زنانی همانند مادر مرمر که با وجود نبود همسر اولش تنها بواسطه ی اتصالی بنام مرمر با خانواده ی آن مرحوم در ارتباط است ، احترام نگه میدارد و از ناراحتی آنها حساب میبرد . مادربزرگ صبور ماری که علیرغم درد فراق فرزند و اختلافات موجود در خانواده ، بزرگی میکند و آبرو داری .
زنانی سخت کوش خطه ی سر سبز شمال که هیچوقت بیکار نیستند و همیشه در همه حال همراه و همپا ی همسران خود برای حفظ و حراست از خانواده ، تلاش میکنند .
شخصیت زن عمو عفت تنها یک نمونه از زنان نمونه ی سرزمین ایران است. ایران و بیشتر شمال کشور پر شده از زنان فداکار و از خود گذشته .
زن عمو عفت زنی از خانواده ی متمول که پر بود از خدم و حشم ، حالا خودش شیر میدوشد، در مزرعه کار میکند ، نان میپزد و جار جمع میکند برای روز مبادا . بزرگ کردن ۴ دختر بدون مرد و همراه بی شک سخت است .
و سختی کار عفت وقتی ست که باید هم از جانب طایفه ی داماد قدم بردارد و هم بزرگتر عروس باشد . باید برای عروس و داماد مادری کند . زندگی مریم جنگل حتماً پدیده ای نو خواهد شد در دوران خود و عفت اسطوره ی خانواده باید راه را هموار کند برای رسیدن بقیه به آرزوهایشان.
نیازی به الگو سازی های دروغین نیست چرا که ” برای مریم ” سراسر زندگی تمام زنان ایران است .
زنان اگر چه سختی ها و مشقت های زیادی را متحمل میشوند اما هیچوقت ارزش و شانشان کم نمیشود و همچون الماسی که هر چقدر تراش بخورد قیمتی تر میشود ، آنها نیز شخصیت شان ارزشمند تر میشود.
” برای مریم ” زندگی دخترانی است که بجز عاشقانه ها، درگیر حواشی جامعه هم میشوند. مریم ها باید علاوه بر شکیبایی در عشق ، برای رسیدن به هدف خانواده ها نیز صبوری کنند .
چقدر زنان صبوری بخر ج میدهند، با حیا، بزرگ منش ، دوست دار خانواده، قابل اطمینان . زندگی ها فراز و فرود خود را دارند و هیچگاه قابل انکار نیستند اما زندگی مریم ها ، هر کدام در یک برهه ی زمانی مشکلات کشور را نشان میدهند و مریم های درگیر ، برای رهایی از آن باید بجنگند و باز هم صبوری کنند. حلم و بردباری کردن را میتوان یکی دیگر از پیام های مهم داستان بر شمرد . ”
” برای مریم ” شاید یک رمان بینظیر و عاشقانه باشد از داستان هایی به موازات هم، اما در اصل یادآور فضا های سیاسی حاکم بر ایران است در زمان های مختلف . یادآور رنج و درد ایران از خودی و بیگانه خوردن و یادآور فرصت های از دست رفته است. ” برای مریم ” را اگر با دیدی متفاوت و ذهنی متفکر مطالعه کنیم ، تقدیریست از تمام آزادیخواهانی که در تمام ادوار و دوران ها در حیات سیاسی و اجتماعی خود با قلم اندیشه یا با تفنگ و تجهیزات نظامی جنگیدند برای ایرانی سر بلند . “برای مریم ” برای یادبود ” لاله ” هایی ست که از خون جوانان وطن دمیده شد .
ستارخان در خاطراتش می گوید:
من هیچوقت گریه نکردم، چون اگر گریه می کردم آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران شکست می خورد. اما در زمان مشروطه یک بار گریستم. و آن زمانی بود که ۹ ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا. از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه می خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان. اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت:
“اشکالی ندارد فرزندم، خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم.” آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد . این است نمونه وطن دوستی و وطن پرستی
هما رحمانی